جدول جو
جدول جو

معنی غالیه بو - جستجوی لغت در جدول جو

غالیه بو
آنچه بوی غالیه می دهد، برای مثال من و آن جعدموی غالیه بوی / من و آن ماهروی حور نژاد (رودکی - ۴۹۵)
تصویری از غالیه بو
تصویر غالیه بو
فرهنگ فارسی عمید
غالیه بو(یَ / یِ)
غالیه بوی. رجوع به غالیه بوی شود:
بخواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غالیه مو
تصویر غالیه مو
ویژگی آنکه زلف سیاه و خوش بو دارد، سیه موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیه بار
تصویر غالیه بار
خوش بو، دارای بوی خوش، معطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیه خط
تصویر غالیه خط
جوانی که موی روی لبش نورسته و سیاه باشد، برای مثال آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی / گردون ورق هستی ما درننوشتی (حافظ - ۸۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیه گون
تصویر غالیه گون
به رنگ و بوی غالیه، غالیه فام، غالیه رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیه سا
تصویر غالیه سا
آنکه غالیه بساید، غالیه ساینده، برای مثال باد صبح از نسیم نافه گشای / بر سواد بنفشه غالیه سای (نظامی۴ - ۷۱۳)، کنایه از خوش بو، معطر، برای مثال مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را / که باد غالیه سای است و خاک عنبربوست (حافظ - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
آنکه زلف و موی سیاه و مشکین دارد. غالیه زلف. سیه موی:
بناز گفتمش ای ماهروی غالیه موی
که ماه روشنی از روی تو ستاند وام.
فرخی.
هوای صحبت آن ماهروی غالیه موی
نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر.
فرخی.
هوای خدمت آن خواجۀ بزرگ نسب
جواب دادم کای ماهروی غالیه موی.
فرخی.
دست برزن به زنخدان بت غالیه موی
که بودچاه زنخدانش ترا غالیه دان.
فرخی.
جام صهبا گیر از دست بت غالیه موی
دست تو خوب نباشد که بصهبا نشود.
منوچهری.
و رجوع به غالیه زلف و غالیه جعد و غالیه زلفین شود
لغت نامه دهخدا
(بِرْ)
غالیه بار. آنچه بوی خوش دهد: نفحات گلزارش غالیه بخش زلف عروس. (ترجمه محاسن اصفهان ص 28)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ خَ)
آنکه ریش او مشکین و سیاه باشد:
چابک و سروقد و زیباروی
غالیه خط جوان مشکین موی.
نظامی.
آن غالیه خط گر سوی من نامه نوشتی
گردون ورق هستی من درننوشتی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بِرْ کُ نَنْ دَ / دِ)
خورندۀ غالیه. خورندۀ سیاهی. صفت قلم که مرکب خورد در این شعر:
بر دو ابروش کلاه زر شاهانه نهید
پس به دستش قلم غالیه خور باز دهید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بِرْ)
غالیه سای. رجوع به همین مدخل شود:
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
از باصفاترین جبال بختیاری و بسیار سبز و خرم و دارای پرندگان و حیوانات شکاری و خرس و پلنگ و در چند نقطۀ آن معادن زغال و گوگرد و نفت وجود دارد. درختان مهم آن بادام و بلوط و سرو است. در دامنۀ شرقی کوه اشجار کهن دیده می شود و زنبور عسل به حال طبیعی در اغلب نقاط این کوه عسل تهیه میکند و اهالی بدون زحمت از آنها استفاده میبرند. در قلۀ آن بنای مخروبه ای است که از سنگ ساخته شده و در بعضی نقاط آنها یخچالهای طبیعی موجود است، در یک فرسخی آن دزی است موسوم به دز اوژنگ که محل سکونت طایفۀ عیسی وند است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 432 و 433)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
مشکین رنگ. غالیه مانند، و شاعران آن را صفت زلف و خط آرند:
منم غلام خداوند زلف غالیه گون
تنم شده چو سر زلف اونوان و نگون.
رودکی.
با طرۀ مشکین همگی ف تنه چینی
با غالیه گون خط سیه شور تتاری.
فرخی.
شاهد روز کز هوا غالیه گون غلاله شد
شاهد تست جام می زو تو هوای تازه بین.
خاقانی.
و آن غالیه گون خط سیاهش
پرگار کشید گرد ماهش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ زَ)
به معنی غالیابار است که کنایه از بوی خوش دهنده باشد. (برهان) (آنندراج). غالیه بخش:
مگر که غالیه میمالی اندرو گه گاه
وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار.
فرخی.
ناز از تو سزد بر من مسکین که تو ایدون
با طرۀ مشکین و خط غالیه باری.
فرخی.
گرنه ز سر زلف بخم خیزد هر شب
باد سحری، از چه سبب غالیه بار است ؟
سروش اصفهانی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
آنچه بوی غالیه دهد. غالیه بو:
من وآن جعدموی غالیه بوی
من و آن ماهروی حورنژاد.
رودکی.
تا پدید آیدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار.
عماره.
کاین ز تبش آبله رویت کند
وآن ز نفس غالیه بویت کند.
نظامی.
ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی
تو آب چشمۀ حیوان و خاک غالیه بوئی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از غالیه بار
تصویر غالیه بار
هر هفت بار، خوشبوی آنچه غالیه پاشد غالیه بخش، بوی خوش دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه بخش
تصویر غالیه بخش
آنچه غالیه پاشد غالیه بخش، بوی خوش دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه خور
تصویر غالیه خور
خورنده غالیه، خورنده سیاهی: قلم غالیه خور (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه گون
تصویر غالیه گون
غالیه فام. توضیح شاعران آن را صفت زلف و خط آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه موی
تصویر غالیه موی
هر هفت موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه بوی
تصویر غالیه بوی
هر هفت بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه خط
تصویر غالیه خط
آنکه موی سبلتش سیاه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیه سا
تصویر غالیه سا
غالیه ساز، عطرفروش، غالیه ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غالیه بار
تصویر غالیه بار
کنایه از بوی خوش دهنده
فرهنگ فارسی معین